بیست و نُه روز که انگار عصیر و فشرده یک سال است.
ماهِ «رفتن»، بدونِ چشم‌داشتِ «رسیدن».
رفتن در مسیرِ تماشا . 

 

این اسفند است که به یادمان می‌آورد «راه» بهتر است از «منزلگاه» !

اسفند برای من شبیه شعرِ «صبوحی» اخوان است.
وقتی که پرستوها در دامان ابرآلودی به پرواز در آمده‌اند و اخوان به زمزمه خوانده است:
«کدامین سوگ می‌گریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟
اگر دوریم اگر نزدیک 
بیا با هم بگرییم ای چو من تاریک». اسفند یک چشمش پر از اشک است و چشمی پر از لبخند. 

اسفند برای من شبیهِ فیلم «زیر درختان زیتونِ» عباس کیارستمی است. وقتی که طاهره از بین درختان زیتون گیلان می‌گذرد و حسین او را از بلندی تپه‌ای تماشا می‌کند. اسفند ماهِ به دست آوردن چیزی نیست. ماهِ تماشاست.

اسفند اگر شعر و فیلم هم نبود. لابد یک قطعه موسیقی می‌شد که از لابه‌لای سیم‌های سنتور مشکاتیان می‌توانستیم بشنویمش.
در قطعهٔ «چکاد».
چکاد یعنی قله! دلم می‌خواهد این‌طور معنایش کنم: «قله‌ای که برف‌های زمستانش کم و بیش آب شده باشد، اما در پناه بوته‌ای یا تخته سنگی هنوز سفیدی برف‌ها چشم را می‌نوازد». دلم می‌خواهد آن را قله‌ای معنا کنم که چیزی تا فتحش نمانده. درست شبیه اسفند که قلهٔ سال است، هم در خودش اشتیاقِ فتح دارد و هم چشم‌اندازی به تو می‌دهد برای تماشای راهی که پیموده‌ای. اسفند ماهِ تماشای راهِ رفته است. تماشایِ گذرِ فصل‌ها.

اسفند بهترین سکانس از فیلمی است که دیده‌ای و بهترین شعری است که خوانده‌ای و بهترین قطعه‌ای است که شنیده‌ای .

اسفند اگر «صدا» بود. می‌شد صدای فرهادِ مهراد. نه با «بوی عیدی، بوی توپ» بلکه در «کوچ بنفشه‌های مهاجر» 
وقتی که آن‌ها را از سایه‌های سرد در اطلس شمیم بهاران با خاک و ریشه_میهن سیارشان_ در جعبه‌های کوچک چوبی به گوشه خیابان می‌آورند.
اسفند درست همان لحظه‌ای است که همراه آن صدا، آرزو می‌کنی: 

«ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
در جعبه‌های خاک
یک روز می‌توانست
همراه خویشتن
ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک ».

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شیخ وحید منوچهری‌ دست سازه های من Lesly فروشگاه اینترنتی ماحا آموزشگاه زبان اینترنتی حکمت خرید اقتصادی در یک فروش پرهیجان Gideon من کلینیک اورتوپدی فنی