کتیبه های ترک خورده



 

می گفت :این ده روز آخر صفر همسایه مون خانواده ی خودش رو منزل مادرخانومش می فرسته تا زائر بیاره !!منم اشک تو چشام حلقه زد و گفتم :چه سغادتی ! آفرین به این مرد ! گفت :نه بابا شبی خداتومن پول می گیره از زائر .!!کاسبی می کنه .کار هرساله شون همینه .من چقدر ساده ام به خدا .


بعضی ها چهره شان خیلی معمولی ست اما آنچه در قسمت چپ سینه شان می تپد دل نیست.اقیــــانــــوس محبت است.بعضیها تُنِ صدایشان خیلی معمولی ست .امـا سخن که می گویند در جادوی کلامشان غرق می شوی .بعضیها قد و قامتشان معمولی ست .امّـا حضورشان تپش قلب می آورد.بعضیها خیلی معمولی هستند.امّـا همین معمولی بودنشان است که در کنارشان به ارامش می رسی.فقط آرامش مهم استثروت،شهرت،زیبایی و جمال. همه عادی می شوند.فقط قلب آدم هاست که اهمیت دارد.


     


    سنجاق به پست قبل .

     

    سایت :

    https://124.ir

     

    شماره پیامک :

     10001915

     

    در سایت 124 در قسمت انتخاب کالا چیزی به نام "نقل "یا  "آب نبات "یافت نشد .اگر پیدا کردید به من لطفاً اطلاع بدین .

    از این رو پیامکی ارسال کردم.فعلا پیامی مبنی بر وصول پیام  دریافت نکردم   .!!

    میدونم هیچ اتفاقی از سوی مسولین این امر نمی افتد اما بی تفاوت نبودم .

    سبزی فروشی خیابان آبکوه هم که اتیکت  قیمت نداشت اضافه کردم .

    بعد از ظهر لباس ها رو از خشکشویی بگیرم ببینم قیمت ها همچنان ثابت مانده یا خیر .؟

     

    از زله ساعت 4 صبح سراب کسی خبر داشت ؟

     

     

    یا امام رضا علیه السلام .

     

     

     

     

     


    کتاب پیکسی نوشته متیو لیپمن 

     

    حدوداً 10 دقیقه  .پسرم کلاس ششم بود و حوصله خوندن کتاب نداشت براش خوندم تا بشنوه .بعد از شنیدن خودش کتاب را تا آخر خواند .کتاب را از خاله جونش هدیه گرفته .

     

     

    *به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی که تموم شد :)

    ** جناب خطیبی هم کامنتها  باز شد و هم شمارش مع حذف .)


     

    ساکــــت که مـــــــــــیمانی میــــگذارندبه حساب جــــــــواب نداشتنت ؛

     عمـــــــــــــــــرا بفهمند داری جــــــــــــان میکنی تاحرمـــــــــــتهارانگهداری

     

     

    * بنزین مگر سهمیه بندی نشده ؟  چرا صف ها این قدر عریض و طویل شده است .؟!

     

     

    نگاره خالوا.4:45

     

     

     

     


     

     

    وقتی کسی در کنارت هست/خوب نگاهش کن/به تمام جزئیاتش/به لبخند بین حرف هایش/به سبک ادای کلماتش/به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش/به چشم هایش خیره شو/دست هایش را به حافظه ات بسپار/گاهی آدم ها/انقدر سریع میروند /که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند !

     

     

     

    *یلدای من شبی بود که مــرا تـــرک کردهیچ شبی برای من اینقدر طـــولانـــی نگذشت.

    * قدر این یک دقیقه بیشتر را بدانیم .

    *555

     

    2:15

     

     


     

     

     

     


     

    دنیا کوچک‌تر از آن است

    که گم شده‌ای را در آن یافته باشی

    هیچ کس اینجا گم نمی‌شود

    آدم‌ها به همان خونسردی که آمده‌اند

    چمدانشان را می‌بندند

    و ناپدید می‌شوند

    یکی در مه

    یکی در غبار

    یکی در باران

    یکی در باد

    و بی‌رحم‌ترین‌شان در برف

    آنچه به جا می‌ماند

    ردّپایی است

    و خاطره‌ای که هر از گاه پس می‌زند

    مثل نسیم سحر

    پرده‌های اتاقت را


    بیست و نُه روز که انگار عصیر و فشرده یک سال است.
    ماهِ «رفتن»، بدونِ چشم‌داشتِ «رسیدن».
    رفتن در مسیرِ تماشا . 

     

    این اسفند است که به یادمان می‌آورد «راه» بهتر است از «منزلگاه» !

    اسفند برای من شبیه شعرِ «صبوحی» اخوان است.
    وقتی که پرستوها در دامان ابرآلودی به پرواز در آمده‌اند و اخوان به زمزمه خوانده است:
    «کدامین سوگ می‌گریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟
    اگر دوریم اگر نزدیک 
    بیا با هم بگرییم ای چو من تاریک». اسفند یک چشمش پر از اشک است و چشمی پر از لبخند. 

    اسفند برای من شبیهِ فیلم «زیر درختان زیتونِ» عباس کیارستمی است. وقتی که طاهره از بین درختان زیتون گیلان می‌گذرد و حسین او را از بلندی تپه‌ای تماشا می‌کند. اسفند ماهِ به دست آوردن چیزی نیست. ماهِ تماشاست.

    اسفند اگر شعر و فیلم هم نبود. لابد یک قطعه موسیقی می‌شد که از لابه‌لای سیم‌های سنتور مشکاتیان می‌توانستیم بشنویمش.
    در قطعهٔ «چکاد».
    چکاد یعنی قله! دلم می‌خواهد این‌طور معنایش کنم: «قله‌ای که برف‌های زمستانش کم و بیش آب شده باشد، اما در پناه بوته‌ای یا تخته سنگی هنوز سفیدی برف‌ها چشم را می‌نوازد». دلم می‌خواهد آن را قله‌ای معنا کنم که چیزی تا فتحش نمانده. درست شبیه اسفند که قلهٔ سال است، هم در خودش اشتیاقِ فتح دارد و هم چشم‌اندازی به تو می‌دهد برای تماشای راهی که پیموده‌ای. اسفند ماهِ تماشای راهِ رفته است. تماشایِ گذرِ فصل‌ها.

    اسفند بهترین سکانس از فیلمی است که دیده‌ای و بهترین شعری است که خوانده‌ای و بهترین قطعه‌ای است که شنیده‌ای .

    اسفند اگر «صدا» بود. می‌شد صدای فرهادِ مهراد. نه با «بوی عیدی، بوی توپ» بلکه در «کوچ بنفشه‌های مهاجر» 
    وقتی که آن‌ها را از سایه‌های سرد در اطلس شمیم بهاران با خاک و ریشه_میهن سیارشان_ در جعبه‌های کوچک چوبی به گوشه خیابان می‌آورند.
    اسفند درست همان لحظه‌ای است که همراه آن صدا، آرزو می‌کنی: 

    «ای کاش آدمی وطنش را
    مثل بنفشه‌ها
    در جعبه‌های خاک
    یک روز می‌توانست
    همراه خویشتن
    ببرد هر کجا که خواست
    در روشنای باران
    در آفتاب پاک ».

     


    تبلیغات

    محل تبلیغات شما
    محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

    آخرین وبلاگ ها

    آخرین جستجو ها

    William اکسس پوینت وایرلس طبیب خراسان شناخت بیماری هموروئید و درمان آن ترجمه فوری علم مجازی سازی در شبکه در جستجوی لبخند دل نوشته های یک دل خسته ثمر چت | چت ثمر